برای فراگیری زبان های خارجی در ایران معاصر ما سه نسل را تا کنون تجربه کرده ایم:
1-نسل نخست، نسل پدران ما:
نسلی که من نام آن را «نسل پدران ما» گذاشته ام نخستین نسل زبان آموز در ایران بودند. نخستین کسانی که در خانواده های ایرانی به جای مکتب پا به مدارس مدرن نهادند و در صورت ادامه تحصیل تا دبیرستان، در آنجا با درس زبان خارجی رو به رو شدند. شرایط آموزش از هر نظر برای ایشان نامناسب بود. کتابهای غیر استاندارد و بدون تصاویر مناسب، معلمان زبانی که اغلب رشته زبانهای خارجی را نخوانده بودند و به سختی می توانستند از روی خود کتاب بخوانند و دانش آموزانی که هنوز اهمیت و ضرورت یادگیری یک زبان خارجی را درنیافته بودند و این آموزش را ناشی از غربزدگی حکومت و در کل یک کار لوکس، فانتزی و بی ارزش می دانستند. شنیده ها از بزرگترهای فامیل که در آن دوران یعنی تا پایان دهه چهل خورشیدی به دبیرستان می رفته اند حاکی از این است که نمره تک گرفتن از درس زبان خارجی حتی برای شاگرد زرنگ های کلاس هم سرشکستگی به شمار نمی آمد و معروف بود که زبان در امتحان نهایی دیپلم برای تک ماده است و قرار نیست کسی بتواند حتی نمره ده در آن کسب کند!
همین نسل با وجود اینکه خودشان آموختن زبان خارجی را مسخره می کردند یا به آن بها نمی دادند پس از گرفتن دیپلم و تلاش برای ورود به دانشگاه یا جذب شدن در بازار کار تازه اهمیت زبان دانی را درک کردند! یکی دو دانش آموزی که در دبیرستان اندک سوادی در زبان خارجی داشتند و چه بسا نمره ریاضی و فیزیک و شیمی ایشان کمتر یا برابر با دیگران بود؛ توانستند شغلی بسیار پر درآمدتر و بالاتر مثلا در ادارات دولتی آن زمان پیدا کنند یا توانستند در آزمون ورودی دانشگاههای دولتی معتبر بذیرفته شده و در رشته ی نان و آب داری تحصیل کنند. حتی برخی از افراد این نسل پس از گرفتن دیپلم و سرخورده شدن در این زمینه، در کلاس های زبانی که آن زمان وجود داشت مثل: انجمن ایران و امریکا، انجمن ایران و انگلیس و بعدها کانون زبان ایران از پایه ثبت نام کردند اما با وجود تبحر معلمان این کلاس ها و موثرتر بودن کتاب ها نسبت به کتاب های مدرسه، عموما از این کلاس ها نیز نتیجه دلخواه را نگرفتند. گویی احساس کردند که دیگر ذهن زبان آموختن را ندارند و از آنها گذشته است...
این شد که تازه نسل پدران ما فهمیدند که دانستن زبان خارجی کاری لوس و لوکس نیست و چه بسا می تواند آینده ی تحصیلی و شغلی را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. بنابراین ایشان ضمن جدی گرفتن یادگیری زبان خارجی در حالی که دیگر دیر شده بود، تا حدی به حق گناه را بر گردن سیستم آموزش زبان مدرسه انداخته و آن را ناکارآمد ارزیابی کردند و تصمیم گرفتند که دیگر در کنار ریاضی و علوم دیگر، مراقب زبان خارجی فرزندان آینده شان باشند و برای جبران ایرادهای آموزش زبان مدرسه، بچه هایشان را از نوجوانی به کلاس های زبان بفرستند.
2-نسل دوم، نسل ما:
نسل دوم که من نام آن را «نسل ما» می گذارم، فرزندان نسل اول هستند که به خاطر تجربه تلخ نسل گذشته در فراگیری زبان خارجی در مدرسه، این بار از نخستین سالهای نوجوانی، مثلا سالهای راهنمایی به در آموزشگاههای آزاد زبان ثبت نام شدند. این گروه به دو دسته تقسیم می شوند:
دسته نخست، بچه های پرشور و شری بودند که تاب مشق زبان نوشتن و دست کم چهار ساعت در هفته سر کلاس زبان نشستن را نیاوردند و خودشان یا خانواده شان به این نتیجه رسیدند که ذهن و هوش فراگیری زبان خارجی را ندارند و به همین خاطر پس از یکی دو ترم کلاس زبان را دیگر ادامه ندادند.
دسته دوم، بچه هایی که سر به راه تر و آرام تر بودند و به دستور والدین گوش جان داده سختی های مشق نوشتن را بر خود هموار کرده و آهسته و پیوسته کلاس های آموزشگاه زبان را ادامه دادند. این بچه ها در صورت برخورداری از آموزش مناسب و معلمان باسواد و دلسوز در مقطع زمانی که آموزشگاه می رفتند پیشرفت های قابل ملاحظه ای داشتند تا زمانی که به سالهای پایانی دبیرستان نزدیک شدند و به دلیل بالا رفتن حجم درس ها و نزدیک شدن به کنکور ورودی دانشگاه ناچار به رها کردن اموزشگاه زبان شدند. البته تقریبا تمام این افراد در دو سه سال بعد وارد دانشگاه شدند و آن اندوخته زبانی که داشتند به ایشان در استفاده از منابع اصلی کمک می کرد اما با این وجود شاهد افول روز به روز سطح زبان خارجی خود خصوصا در سطح شنیداری و مکالمه نسبت به زمانی که آموزشگاه می رفتند بودند و هرچه استفاده ایشان از زبان دوم کمتر شد دانش زبانی ایشان نیز پایین تر و پایین تر آمد.
بنابراین افراد موفق این نسل هم با وجود اینکه نسبت به نسل قبلی خود پیشرفت قابل ملاحضه ای داشتند؛ از وضع رو به زوال سطح زبانشان ناراضی بوده و بارها این جمله از ایشان شنیده می شود که: «زبان فرار است! در صورتی که تمرین نکنی و با آن سر و کار نداشته باشی فراموش می کنی!» پس ایشان هم برای جبران نقص هایی که در خود مشاهده می کردند برای نسل بعدی خود تدبیری تازه اندیشیدند! اغلب ایشان می گویند: زمان یادگیری زبان دوران کودکی است و بعد از آن دیگر زبان های اموخته شده فراموش خواهند شد. پس کودک را باید از خردسالی به کلاس زبان فرستاد! البته در مقابل این اکثریت اقلیتی هم وجود دارند که با استناد به کتاب های روانشناسی می گویند: کلاس زبان فرستادن کودکان زیر هشت سال اشتباه است. بر اساس نظر اکثریت چندین سال است که شاهد به وجود آمدن نسل سوم سوم زبان اموز در کشور هستیم...
3-نسل سوم، نسل فرزندان ما:
نسلی که به واقع «نسل فرزندان» ما هستند و در برخی خانواده ها شاید شامل خواهر و برادرهای کوچکتر که در سالهای آخر دبیرستان یا اوایل دانشگاه درس می خوانند هم بشود؛ نسلی هستند که به دنبال تجربه نه چندان موفق والدینشان از آموزش زبان دوم در نوجوانی؛ با عجله در خردسالی پیش از رفتن به مدرسه به کلاس های زبان کودک تحت عنوان مهد دوزبانه، مهد زبان، کارگاه زبان و ... فرستاده می شوند. حال باید دید که در آموزش زبان به خردسالان چه اتفاقی در حال روی دادن است؟
در ساده ترین شکل ممکن مادران و برخی مربیان مهد ها تعداد زیادی لغت را از طریق تکرار و ترجمه به بچه ها یاد می دهند و هر از گاهی با پرسیدن سوالاتی یادگیری کودکان را ارزیابی می کنند. مثلا بارها می گویند: «دست به انگلیسی می شه hand » یا «سیب به انگلیسی می شه apple » و...! و پس از مدتی از کودکان می پرسند: «دست به انگلیسی چی می شه؟» «سیب به انگلیسی چی می شه؟» علاوه بر ایراد آموزش مستقیم به خردسالان این روش دو اشکال دیگر دارد: یکی ترجمه کردن و دیگری آموزش لغت به تنهایی و بدون حضور آن لغت در جمله که در جای خود به بحث درباره ی آن می پردازیم.
کار دیگری که توسط عده ای از مادران و مربیان انجام می شود مخلوط حرف زدن فارسی و انگلیسی با کودک است. به عنوان مثال: «بیا بریم ice cream بخریم eat کنیم!» / «عزیزم چرا angry هستی؟ happy باش! » انجام این کار معمولا دو دلیل دارد: یک نداشتن دانش کافی برای یک دست انگلیسی حرف زدن با کودک و یا تلاش برای استفاده از استخوان بندی زبان فارسی در صحبت با کودکی که با زبان انگلیسی آشنا نیست به شیوه ای که بتواند لغات جدید انگلیسی را لا به لای جملات حدس بزند و دامنه لغاتش بالاتر برود. مخلوط حرف زدن فارسی و انگلیسی لطمات جبران ناپذیری هم به زبان فارسی و هم به زبان انگلیسی کودک خواهد زد که در جای خود خواهم گفت.
در اغلب مراکز آموزش زبان به کودک هم، بچه ها بيشتر یا با آموزش مستقیم و یا از طریق بازی و نقاشی الفباي انگليسي و تعدادي شعر مي آموزند و اغلب هم از اين كلاس ها گريزان هستند. اما والدين با ديدن اينكه كودكشان الفبا را ياد گرفته و طوطی وار شعری را مي خواند؛ فكر مي كنند كه كودكشان در حال يادگيري زبان دوم است. اين والدين به همین دل خوش هستند و كودكان خود را براي ترمهاي بعدي همچنان ثبت نام مي كنند. پس از یک یا دو ترم، اندک اندک پای مشق نوشتن هم به میان می آید و والدینی که معتقدند در هر کاری اگر زحمت و رنجی کشیده شود پس به نتیجه ی مطلوب خواهیم رسید؛ چه بسا با دیدن رنج کودکانشان در نوشتن مشق، ته دلشان خوشحال و امیدوار می شوند و معلم جدی فرزندشان را دعا می کنند! اما چگونه است که کودکان ما پس از چندين ترم كلاس زبان رفتن به طرز موثر و كاربردي زبان نمي دانند و اصلا تصور صحيحي از زبان خارجي ندارند! این روش آموزشگاهی هم علاوه بر ایراد آموزش مستقیم، به خواندن و نوشتن زودهنگام تاکید دارد که درباره ی آن بحث خواهیم کرد.
نکته ی غم انگیز داستان اینجاست که اغلب بچه ها پس از رو به رو شدن با مشق و دیکته دیگر توان ادامه دادن ندارند و این مصادف می شود با سن هفت، هشت سالگی و شروع آموزش خواندن و نوشتن زبان ملی در مدرسه یا به عبارت دیگر چند برابر شدن فشار آموزشی بر کودکان! در نتیجه به دنبال چند سال کلاس زبان رفتن و بیشتر شکل گرفتن استقلال شخصیت کودک. اغلب خانواده ها در این سنین با مقاومت جدی از جانب فرزندشان در مورد ادامه دادن کلاس زبان رو به رو می شوند و حتی خود کودک و هم والدین به این نتیجه می رسند که او هوش کافی برای آموختن زبان خارجی را ندارد!
برخی مراکز آموزش زبان دوم به کودک هم ادعا می کنند که آموزش زبان ما با روش بازی و به شیوه مونتسوری است اما در عمل تنها شاهد رنگ و لعاب بازی هستیم که بر شیوه ی آموزشی زده شده است. به عنوان مثال تصویر حروف انگلیسی را مقابل کودکان می گذارند و از آنها می خواهند که این حروف را رنگ کنند و در ضمن این کار نام و صدای حروف را به کودک می گویند!
برخی مراکز به اصطلاح دوزبانه، مهد دوزبانه را با کتاب دوزبانه اشتباه می گیرند و همانگونه که در یک کتاب دوزبانه ی خوب شاهد ترجمه دقیق سطر یه سطر یک شعر یا متن هستیم؛ به گونه ای که هر سطر متن فارسی صفحه سمت راست ترجمه ی دقیق سطر مقابل انگلیسی صفحه سمت چپ می باشد؛ در برخی از مراکز به اصطلاح دوزبانه ی مشهور هم تمام سخنان مربی به زبان دوم همزمان یا با فاصله اندکی توسط خود او یا مربی دومی به فارسی ترجمه شده و به بچه ها گفته می شود. و اگر این ترجمه هم انجام نشود برای کودکان چهارساله ی تازه واردی که تا این سن در معرض زبان دوم نبوده اند نشستن و آرام گرفتن در کلاس عذاب آور خواهد بود و کنترل کلاس از دست مربیان خارج خواهد شد و در ضمن در این مراکز آموزش زبان هم جای خود را دارد و بجز شیوه ی آموزشی ایراد اصلی ایشان ترجمه است که دلیل آن گفته خواهد شد.
در پیشرفته ترین شیوه در مراکزی با عنوان «مهد زبان» ظاهراً تمام مکالمات با کودکان به انگلیسی است اما هم کودکان آگاه هستند که قرار است این زبان را یاد بگیرند که همین موجب بی میلی و فعال شدن ذهن خود آگاه و ترجمه ای ایشان می شود و هم مربیان لهجه و لحن نیتیو ندارند و با این وضعیت الگوی کودکان قرار می گیرند! از طرفی کدام عقل و منطقی قبول می کند که کودکی که هرگز در معرض زبان دوم نبوده است با ورود به چنین محیطی که همه در آن به زبانی غریبه صحبت می کنند دچار اضطراب نشود و نیاز به ترجمه نداشته باشد؟
در واقع این که والدبن توقع داشته باشند که با پرداخت مبالغ قابل توجهی پول و سپردن فرزندشان به مرکزی خاص پس از مدتی شاهد دوزبانه شدن فرزندشان باشند از یک نگاه مادی به کودکان حکایت دارد! کودک شما با اتومبیل شما نفاوت دارد! اگرچه با سپردن ماشینتان به یک فروشگاه سیستم های پیشرفته صوتی و تصویری و پرداخت هزینه، ظرف مدت یک ساعت آپشن مذکور به ماشین شما اضافه می شود، اما کودک با ماشین تفاوت بنیادین دارد و همیشه با صرف هزینه برای او و حتی سپردنش به افراد متخصص، به نتیجه مطلوب خود نخواهید رسید!