مولف : محمدرضا شمس
گنجشکی بود اشی مشی که برای عید لباس نداشت. از پنبه زار یک غوزه چید. رفت پیش نخریس گفت: آقا نخریس، اینو بریس؛ اگه نریسی، ریست رو، ریس دونت رو، سی و دو دندونت رو میکنم و زیرزمین چال میکنم. قیل میکنم قال میکنم. نخریس پنبه راریسید و نخ کرد. اشی مشی نخ را برد پیش پارچهباف و گفت: آقا پارچهباف، اینو بباف؛ اگر نبافی، بافت رو، باف دونت رو، سی و دو دندونت رو، میکنم و زیر زمین چال میکنم. قیل میکنم، قال میکنم.
زن و شوهری بودند، ساده و مهربان. مرد، چرتان بود و زن، پرتان. یک روز پرتان به چرتان گفت: دلم برای دخترمون تنگ شده. پاشو بریم شهر سری به اون بزنیم.
در خانه را بستند، کلید را دم در، زیر سنگی گذاشتند و راه افتادند.
رسیدند به درویش. گفتند: بابا درویش، ما داریم میریم خونهی دخترمون، دختر از گل بهترمون. آخه خیلی وقته اونو ندیدیم. روی ماهشو نبوسیدیم. احوالشو نپرسیدیم.
درویش گفت: خوب برید به من چه.
چرتان گفت: کلید رو گذاشتیم دم در، زیر سنگ. پولامونم تو صندوقه. نکنه یه وقت در خونه رو باز کنی و پولها را برداری؟
درویش گفت: من چه کار به پول شما دارم؟ مگه بیکارم؟
اما..
تعداد صفحات
48
رده سنی
9 تا 12 سالگی (نونهال) 12 سالگی به بالا (نونگاه و نوجوان) بزرگسال
سال نشر
1394
تصویرگر
عاطفه ملکی جو
ویراستار
شراره وظیفهشناس